جدول جو
جدول جو

معنی فراخ کرت - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ کرت
(فْرا / فَ دَ)
دریای فراخ کرت، میان دریای جنوب ایران و اقیانوس هند است. گروهی از خاورشناسان نیز آن را با بحر خزر تطبیق کرده اند. (مزدیسنا و... تألیف معین ج 2 ص 312) : تشتر رایومند فرهمند دگرباره از دریای فرخ کرت برخیزد. (ترجمه تیریشت کردۀ 6 بند 32)
لغت نامه دهخدا
فراخ کرت
(فَ کَ)
دریای بزرگ ساحل و فراخ کناره. (مزدیسنا و... تألیف معین ص 312 چ 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
توانگر و کامران، خوشحال و خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
فراخ سینه، آنکه سینۀ پهن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پول دار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
فراخ آستین، توانگر
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ)
فراخ آستین. جوانمرد. بخشنده. (برهان). توانگر. (یادداشت بخط مؤلف). فراخ آستین. صاحب ثروت. دولتمند. (آنندراج). رجوع به فراخ آستین شود، فراخ دامن. (آنندراج). رجوع به فراخ دامن شود، صاحب همت. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ رُ مَ)
مؤلف ’ماتیکان هزار داتستان’. این کتاب گزارش هزار فتوای قضایی است و از جمله کتب غیردینی است که از زبان پهلوی ساسانی باقی مانده است. (از سبک شناسی بهار ج 1 ص 50 و 54). از این کتاب یک نسخۀ منحصربه فرد موجود است که شامل 75 ورق و در کتاب خانه مانکجی لیمجی هوشنگ هاتریا است. مودی آن را طبع کرده و بیست ورق آن را هم دستور انکلساریا به صورت چاپ عکسی در 1913 میلادی انتشار داده است. بارتلمه و پالیارو نیز قطعاتی از آن را به آلمانی و ایتالیایی ترجمه و آن را با اصل و پاره ای توضیحات زبانشناسی چاپ کرده اند. در این مادیگان نام گروهی از قضاه به نام دورۀ ساسانی ذکر شده است و نیز نام نوشتۀ قضایی دیگری موسوم به ’دستوران’ یک مرتبه در آن آمده است. از دورۀ ساسانیان یک مجموعۀ قضایی به زبان سریانی موجود است که در آغاز به زبان پهلوی بوده و اکثر منابع آن با مادیگان هزار دادستان یکی است. این نسخه در قرن هشتم میلادی به دست یک کشیش ایرانی به نام عیشوبخت تدوین شده و مترجم کوشیده است که قوانین حقوقی ایران را تغییر دهد و به مذهب خود نزدیک سازد. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشیدیاسمی چ 2 ص 75 و 76)
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ)
فراخ سینه. (ناظم الاطباء). دارای سینۀپهن و خوش اندام: عبدالملک مردی بود سپیدروی و فراخ بر و میانه بالا. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
به تعجیل و شتاب رونده، کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف. هرزه خرج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
دهن گشاد از شیشه و مانند آن: در شیشه ای فراخ سر کنند و روز اندر آفتاب و شب اندر جای گرمی نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به فراخ دهن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دِ رَ)
پولدار. مرفه. ثروتمند:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
خوشحال، دولتمند. (آنندراج). فراخ روزی. رجوع به فراخ روزی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ)
فراخ کرت. رجوع به فراخ کرت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
گشاده کردن، بزرگ کردن بنایی یا محوطه ای: مسجد مدینه رسول بفرمود تا فراخ کردند و عمارتش بیفزود. (مجمل التواریخ و القصص) ، باز کردن در. گشودن. فراز کردن. مفتوح کردن. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
بخشنده، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
گشاده کردن وسیع کردن، بزرگ بودن بنایی یا محوطه ای، باز کردن در گشودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سر
تصویر فراخ سر
دهن گشاد (شیشه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
دارای سینه پهن و خوش اندام فراخ سینه پهن سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، دولتمند ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
((~. بَ))
فراخ سینه، پهن سینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ کام
تصویر فراخ کام
خوشحال، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
((فَ دَ))
کریم، بخشنده، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در الاشت سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی